گنجور

 
مشتاق اصفهانی

چشمم سفید شد به رهت گل‌عذار من

بود این شکوفه‌ی شجر انتظار من

شادم که در هوای تو خاکم بباد رفت

شاید صبا بکوی تو آرد غبار من

خاکم شود ز ریگ روان بیقرار تر

بعد از وفات اگر گذری بر مزار من

چون شمعم از غمت همه تن صرف اشک شد

از بس گریست دیده شب زنده‌دار من

افشاند برگ و بذر غمت نخل عمر آه

کاخر ز دوری تو خزان شد بهار من

من شب ز روز بی‌تو ندانم که فرق نیست

از تیرگی میانه لیل و نهار من

مشتاق روز و شب من و کنج غمش ولی

آسوده از من و غم من غمگسار من