هم اول کاش از کویت من افکار میرفتم
چو میرفتم زا جورت آخر و ناچار میرفتم
نیم مرغی که ارزم صحبت صیاد را ورنه
به پای خود به سوی دام از گلزار میرفتم
به کویت با کم از کس نیست آن مرغم که صدباره
ز گلشن رفته بودم گر ز جور خار میرفتم
ز غشقم در گمان افتادهاند ای کاش از کویت
دو روزی بهر خاطرجمعی اغیار میرفتم
سرآمد عمر من مشتاق در راهش که تا بودم
همین میآمدم زآن کو و دیگر بار میرفتم