گنجور

 
مشتاق اصفهانی

به عاشق مژدهٔ کامی صبا از وصل جانان بر

نوید قطره‌ای بر تشنه‌ای از آب حیوان بر

به وصلت کرده‌ام خو از پی قتلم مکش خنجر

اگر خواهی کشی در خاک و خونم نام هجران بر

صبا خون شد اسیران قفس را دل ز مهجوری

پیامی زین گرفتاران به مرغان گلستان بر

تو شمع بزم غیری هر شب و من سوزم از غیرت

چه خواهد شد شبی هم با سیه‌روزی به پایان بر

به حسرت رفتم از کوی تو و اکنون که من رفتم

بیا گو غیر ازین گلشن چو گلچین گل به دامان بر

به شکر اینکه از رخ رشک ماه و غیرت مهری

شبی با ما به انجام آور و روزی به پایان بر

 
 
 
اهلی شیرازی

بیا ای باد و چون مور ضعیفم سوی جانان بر

سلیمان گر نمی آری مرا سوی سلیمان بر

کجایی ای خضر کز لطف دست تشنگان گیری

مرا چون ماهی لب تشنه سوی آب حیوان بر

چو بلبل در قفس بی او دلم تا کی طپد در تن

[...]

کلیم

چه شد گاه از زبان خامه نام این پریشان بر

بر آر از پستی گمنامی و بر صدر عنوان بر

ز بوی وصل روح کشتگان را شاد کن گاهی

ز نقش پای خود گل بر سر خاک شهیدان بر

چرا بیهوده می‌کوبی در هر باغ و بستان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه