گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مشتاق اصفهانی

زحی لیلی از ناز بیرون نیاید

ورآید بسر وقت مجنون نیاید

نگهداری کس ز گردون نیاید

که ضبط می از جام وارون نیاید

گرفتم نگریم ز جور تو اما

نه زخمیست زخمم کز و خون نیاید

کسیرا که عشق تو دیوانه سازد

علاجش ز عقل فلاطون نیاید

بت ماست لیلی نژادی که هرگز

بپرسیدن حال مجنون نیاید

شبی بی‌تو ممکن نباشد که شهری

ز سیل سرشگم بهامون نیاید

ترا دارم از چرخ یاری چه جویم

که آنچه از تو آید ز گردون نیاید

چه نسبت بهم فیض عشق و خرد را

که کار می ناب ز افیون نیاید

چنان شد حصاری هم آتش که آهم

که بیرون شراری ز کانون نیاید

چه سودم ز وصلت که از سرکشیها

در آغوشم آن‌قد موزون نیاید

چسان مفلس عشق کام از تو گیرد

که این کار از گنج قارون نیاید

ز کوی تو چون طایر تیر خورده

که آید که غلطیده در خون نیاید

نشد از جفای تو مشتاق یکشب

بکویت رود شاد و محزون نیاید