آوردهاند که زاهدی، زنی پاکیزهاطراف را که عکس رخسارش ساقهی صبح صادق را مایه داده بود و رنگ زلفش طلیعهی شب را مدد کرده در حکم خودآورده بود و نیک حرص مینمود بر آنچه او را فرزندی باشد. چون یک چندی بگذشت و اتفاق نیفتاد نومید گشت. پس از یاس ایزد تعالی رحمت کرد و زن را حبلی پیدا آمد. پیر شاد شد و میخواست که روز و شب ذکر آن تازه میدارد. یک روزی زن را گفت: «سخت زود باشد که ترا پسری آید، نام نیکوش نهم و احکام شریعت و آداب طریقت درو آموزم و در تهذیب و تربیت و ترشیح او جد نمایم، چنانکه در مدتِ نزدیک و روزگارِ اندک مستحق اعمال دینی گردد و مستعد قبول کرامت آسمانی شود و ذکر او باقی ماند و از نسل او فرزندان باشد که ما را به مکان ایشان شادی دل و روشنایی چشم حاصل آید.»
زن گفت: «ترا چه سر است و از کجا میدانی که مرا پسر خواهد بود؟ و ممکن است که مرا خود فرزند نباشد، و اگر اتفاق افتد پسر نیاید. وانگاه که آفریدگار، عز اسمه و علت کلمته، این نعمت ارزانی داشت، هم شاید بوَد که عمر مساعدت نکند. در جمله این کار دراز است و تو نادانوار بر مرکب تمنی سوار شدهای و در عرصه تصلف میخرامی.»
و این سخن راست بر مزاج حدیث آن پارسا مرد است که شهد روغن بر روی و موی خویش فروریخت.» زاهد پرسید که: «چگونه است آن؟»
گفت:
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.