گنجور

 
نصرالله منشی

کلیله گفت: این مثل بدان آوردم تا بدانی که این محنت تو بخود کشیدی و از نتایج عاقبت آن غافل بودی. دمنه گفت: چنین است و این کار من کردم. اکنون تدبیر خلاص من چگونه می‌بینی؟ کلیله گفت: تو چه اندیشیده ای؟

گفت: می‌اندیشم که بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم وبهروجه که ممکن گردد بکوشم تا او را درگردانم، که اهمال و تقصیر را در مذهب حمیت رخصت نبینم و اگر غفلتی روا دارم بنزدیک اصحاب مروت معذور نباشم. و نیز منزلتی تو نمی جویم و در طلب زیادتی قدم نمی گزارم که بحرص و گرم شکمی منسوب شوم. و سه غرض است که عاقلان روا دارند در تحصیل آن انواع فکرت و دقایق حیلت بجای آوردن و جدنمودن: در طلب نفع سابق تا بمنزلت و خیر سابق برسد و از مضرت آزموده بپرهیزد؛ و نگاه داشتن منفعت حال و بیرون آوردن نفس از آفت وقت؛ و تیمار داشت مستقبل در احراز خیر و دفع شر. و من چون امیدوار می‌باشم بمنزلت خود بازرسم و جمال حال من تازه شود طریق آنست که بحیلت در پی گاو ایستم تا پشت زمین را وداع کند و در دل خاک منزلی آبادان گرداند، که فراغ دل و صلاح کار شیر درانست، چه در ایثار او افراط کرده است و به رکت رای منسوب گشته.

کلیله گفت که: در اصطناع گاو و افراشتن منزلت وی شیر را عاری نمی شناسم. دمنه گفت: در تقریب او مبالغتی رفت و بدیگر ناصحان استخفاف روا داشت تا مستزید گشتند، و منافع خدمت ایشان ازو و فواید قربت او ازیشان منقطع شد. و گویند که آفت ملک شش چیز است: حرمان و فتنه و هوا و خلاف روزگار و تنگ خویی و نادانی. حرمان آنست که نیک خواهان را ا زخود محروم گردند و اهل رای و تجربت را نومید فروگذارد؛ و فتنه آنکه جنگهای ناپیوسان و کارهای نااندیشیده حادث گردد و شمشیرهای مخالف از نیام براید؛ و هوا مولع بودن بزنان و شکار و سماع و شراب و امثال آن؛ و خلاف روزگار وبا و قحط و غرق و حرق و آنچه بدین ماند؛ و تنگ خویی افراط خشم و کراهیت و غلو در عقوبت و سیاست؛ و نادانی تقدیم نمودن ملاطفت در مواضع مخاصمت و بکار داشتن مناقشت بجای مجاملت.

کلیله گفت: دانستم. لکن چگونه در هلاک گاو سعی توانی پیوست و او را قوت از تو زیادت است و یار و معین بیش دارد؟ دمنه گفت: بدین معانی نشاید نگریست، که بنای کارهای بقوت ذات و استیلای اعوان نیست، و گفته اند:

و آنچه به رای و حیلت توان کرد بزور و قوت دست ندهد. و بتو نرسیده ست که زاغی بحیلت مار را هلاک کرد؟ گفت: چگونه؟

گفت: