من کیستم به دوزخ هجران فتادهای
وز جرم عشق دل به عقوبت نهادهای
تشریف وصل در بر اغیار دیدهای
با دل قرار فرقت دل دار دادهای
از جوی یار بر سر آتش نشستهای
وز رشگ غیر بر در غیرت ستادهای
پا از ره سلامت دوران کشیدهای
بر خود در ملامت مردم گشادهای
در شاه راه جور کشی پر تحملی
در وادی وفا طلبی کم ارادهای
در کامکاری از همه آفاق کمتری
در بردباری از همه عالم زیادهای
چون محتشم عنان هوس دادهای ز دست
وز رخش کامرانی دوران پیادهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از دردی عمیق و احساس جدایی است. شاعر از خویشتن میپرسد که چرا به دوزخ هجران افتاده و دلش به خاطر عشق در عذاب است. او به تضاد بین وصل و جدایی اشاره میکند و از درد فرقت با معشوقش میگوید. شاعر به ملامت خود و تحمل ناپذیری در زندگی اشاره دارد و میگوید که در پی وفا و سلامت بوده اما همچنان در رنج و عذاب به سر میبرد. در نهایت، احساس ناامیدی و ضعف در حفظ اراده و کنترل هوسها را بیان میکند.
هوش مصنوعی: من کیستم که در آتش جدایی گرفتار شدهام و از درد عشق، دل به مجازات سپردهام؟
هوش مصنوعی: در جمع دیگران، زیباییهای وصال را مشاهده کردهای، اما با دلی آرام و بیخیال از جدایی، عشق را در دل نگه داشتهای.
هوش مصنوعی: تو به خاطر عشق معشوق در مقام صبر و تحمل نشستهای و از غیرت خود نسبت به او، از حسادت دیگران در برابرش ایستادگی کردهای.
هوش مصنوعی: تو به خاطر حفظ سلامت خودت از راه درست کنار رفتهای و به انتقاد و قضاوت دیگران بیتوجهی کردهای.
هوش مصنوعی: در جادهی سختی و رنج، صبر و پشتکار زیادی داری، اما در مسیر وفاداری و تعهد، ارادهات ضعیف است.
هوش مصنوعی: در موفقیت و دستیابی به اهداف، کمتر کسی به اندازه تو از همه جا موفق است و در صبر و استقامت، تو از همه انسانها جلوتر هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که به خواستهها و آرزوهایت توجه کردهای و کنترل آنها را از دست دادهای، به جای لذت بردن از زندگی، به سختی و رنج دچار میشوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از زلف هر کجا گرهی برگشادهای
بر هر دلی هزار گره برنهادهای
در روی من ز غمزه کمانها کشیدهای
بر جان من ز طره کمینها گشادهای
بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی
[...]
ای شمع به نشین که بپای ایستاده ای
باما نه در موافقت جام باده ای
تا تو نشسته بودی مجلس نداشت نور
ما چشم روشنیم که تو ایستاده ای
رازی که بر صحیفه دل می نگاشتی
[...]
ای صبرم از فراق تو بر باد دادهای
دل در بلای عشق تو گردن نهادهای
در شاهراه عشق تو دل بسته دیدهای
در بارگاه حسن تو جان هوش دادهای
در جنب نور روی تو خورشید ذرهای
[...]
ای بار نازنین مگر از فتنه زادهای
کامروز چشم فتنهگری برگشادهای
در ملک حسن خسرو خوبان تویی ولیک
داد مرا تو از لب شیرین ندادهای
هستند در زمان تو خوبان گلعذار
[...]
تا کی دلا به دام غمش اوفتادهای
صد داغش از فراق به جانم نهادهای
تا چند جان به زلف دلاویز بستهای
تا سیل خون ز دیده روانم گشادهای
ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.