گنجور

 
محتشم کاشانی

بر رخ به قصد دل منه زلف دو تا را بیش از این

در کشور خود سر مده خیل بلا را بیش از این

صد ره شکست ای رشک مه حسنت دل و دین را سپه

برطرف مه طرف کله مشکن خدا را بیش از این

دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب

گر داری آهنگ طرب بنواز ما را بیش از این

نخل ترت در پیرهن چون نیکشر شد پرشکن

محکم مبند ای سیمتن بند قبا را بیش از این

میدان ظلم از اشک ما شد جای لغزشهای پا

جولان مده بهر خدا رخش جفا را بیش از این

ای دل که می‌آمد روان تیرش ز قدرت بر نشان

ترسم نداری در کمان تیر دعا را بیش از این

پرسان ز حال محتشم هستی ولی بسیار کم

پرسند ارباب کرم حال گدا را بیش از این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode