گنجور

 
محتشم کاشانی

تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم

به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم

همه شب چو شمع ستاده‌ام که نشانمت به حریم دل

به حریم دل چه شود اگر بنشینی و بنشانیم

چه کنم نظر به مه دگر که ز دل غم تو رود به در

که ز دیگران دگران شود به تو بیشتر نگرانیم

نیم ارچه وصل تو را سزا به همین خوشم که تو دل ربا

سگ خویش خوانیم از وفا سوی خویش اگرچه نخوانیم

دل تنگ حوصله خون شود ز ستیزهای زبانیت

ز پی ارنه لطف تو دل دهد به کرشمه‌های زبانیم

چه نکو حضوری و وحدتی بود از دو جانب اگر تو را

من ازین خسان بستانم و تو ازین بتان بستانیم

گرم از درون بدر افکنی ز برون چو محتشمم مران

سگیم به داغ و نشان تو که نخواند ار تو برانیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
هاتف اصفهانی

به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم

به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم

من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران

که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم

منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر

[...]

رشحه

چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم

به کرشمه‌های نهانی و به تفقدات زبانیم

نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی

تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم

ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه