گنجور

 
محتشم کاشانی

درخشان شیشه‌ای خواهم می رخشان در او پیدا

چو زیباپیکری از پای تا سر جان در او پیدا

صبا زان در چون آید دیده‌ام گوید چه بحر است این

که هر گه باد بنشیند شود طوفان در او پیدا

سیه‌ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش

علامت‌های پیدا گشتن باران در او پیدا

چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریایی

ز عکس چین زلفش موج بی‌پایان در او پیدا

تنی از استخوان و پوست دارم دل در او ظاهر

چو فانوسی که باشد آتش پنهان در او پیدا

پر از جدول نماید صفحهٔ آیینهٔ رویش

که دائم هست عکس آن صف مژگان در او پیدا

کف پایش که بوسد محتشم و ز خود رود هردم

ز جان آئینه‌ای دان صورت بیجان در او پیدا

 
 
 
زبان با ترانه
عنصری

سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری

شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان

فرخی سیستانی

چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان

که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان

بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت

بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان

بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت

[...]

عسجدی

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان

که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان

فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی

برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان

برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را

[...]

ناصرخسرو

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان

به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران

ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟

چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟

گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی

[...]

منوچهری

چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش

چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه