گنجور

 
محتشم کاشانی

درخشان شیشه‌ای خواهم می رخشان در و پیدا

چو زیبا پیکری از پای تا سر جان درو پیدا

صبازان در چو ناید دیده‌ام گوید چه بحرست این

که هر گه باد ننشیند شود طوفان درو پیدا

سیه ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش

علامتهای پیدا گشتن باران درو پیدا

چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریائی

ز عکس چین زلفش موج بی‌پایان درو پیدا

تنی از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر

چو فانوسی که باشد آتش پنهان درو پیدا

پر از جدول نماید صفحهٔ آیینهٔ رویش

که دایم هست عکس آن صف مژگان درو پیدا

کف پایش که بوسد محتشم و ز خود رود هردم

ز جان آئینه‌ای دان صورت بیجان درو پیدا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
میلی

رخش توفان حسن وآفت دوران درو پیدا

دلم یک قطره خون در عشق و صد توفان درو پیدا

قدش نورسته چون سرو و صنوبر، بار او پیکان

دلم بار صنوبر، زخم صد پیکان درو پیدا

مکن ای دزد دلها پیش مردم شانه کاکل را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه