گنجور

 
محتشم کاشانی

ای گوهر نام تو تاج سر دیوان‌ها

ذکر تو به صد عنوان آرایش عنوان‌ها

در ورطهٔ کفر افتد انس و ملک ار نبود

از حفظ تو تعویذی در گردن ایمان‌ها

ای کعبهٔ مشتاقان دریاب که بر ناید

مقصود من گم ره از طی بیابان‌ها

جان رخش طرب تازد چون ولوله اندازد

غارتگر عشق تو رد قافلهٔ جان‌ها

شد در ره او جسمم با آن که ز خوبان بود

این کشتی بی‌لنگر پروردهٔ طوفان‌ها

آن ابر کرم کز فیض مشتاق خطاشوییست

حاشا که بود در هم ز آلایش دامان‌ها

چون محتشم از دردش می‌کاهم و می‌خواهم

رنجوری خود در خود مهجوری درمان‌ها