گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

گه رفتن آن پری‌رو به وداع ما نیامد

شه حسن بود آری به در گدا نیامد

چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او

دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد

چو ز مهر دستانم به سر آمدند کس را

ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد

خبر من پریشان ببر ای صبا به آن مه

پس از آن بگو که مسکین ز پی‌ات چرا نیامد

ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد

به تو بی‌وفا فرستاد و خود از قفا نیامد

من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان

که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد

ز کجا شد آن صنم را سفر آرزو که هرگز

ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد