گنجور

 
محیط قمی

بَرِ رُخ تو حرام است روی گُل دیدن

به پیش زلف تو جعد بنفشه بوئیدن

به نزد تنگ دهانت، به غنچه دل بستن

خطاست شرط کمال است، نکته سنجیدن

نموده وام، صراحی گریستن از من

چنان که جام زلعل لب تو خندیدن

تو شمع محفل انسی و وقت دادن جان

خوش است گرد تو پروانه وار گردیدن

برنجم از تو بتیغم، اگر زنی ای دوست

که نیست شیوه ی عاشق، زیار رنجیدن

به غیر ساتر و ستار، اسم اعظم نیست

که بهترین صفات است، عیب پوشیدن

مراد خاطر مولی طلب، چو بنده شدی

که نیست حد تو، رد کردن و پسندیدن

بساط عیش مچین در بسیط خاک که چرخ

نچیده دست گشاید، برای برچیدن

مرو به عشق بتان، ای که باک جان داری

که کار بوالهوسان نیست، عشق ورزیدن

حذر ز نفس پرسی نما که افزون است

گناه نفس پرسی، ز بت پرستیدن

نموده اند بدین شیوه عارفان تسلیم

که حاصلی ندهد، غیر رنج کوشیدن

«محیط» هرچه به گوید به جز ثنای علی

مدار گوش که فرض است، لغو نشنیدن

علی چو دست و لسان خدای و عین خدا است

علی پرستی باشد، خدا پرستیدن