فی مدح الامام ابی الحسن علی الهادی علیه السلام
فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادی
که هر کجا رود افتد بدام صیادی
بدانه ای دُر یکدانه می دهد بر باد
نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقادی
چنان اسیر هوا و هوس شدم که نپرس
نه حال نغمه سرائی نه طبع وقادی
نه شمع انجمنی تا که روشنی بخشد
نه شاهدی که غم از دل برد بشیادی
دلا دل از همه بر گیر و خلوتی به پذیر
مدار از همه عالم امید امدادی
مگر ز قبلۀ حاجات و کعبۀ مقصود
ملاذ حاضر و بادی علیّ الهادی
محیط کون و مکان نقطۀ بصیر وجود
مدار عالم امکان مجرد و مادی
شها تو شاهد میقات لی مع اللهی
تو شمع جمع شبستان ملک ایجادی
صحیفۀ ملکوتی و نسخۀ لاهوت
ولیّ عرصۀ ناسوت بهر ارشادی
نه ممکنی و نه واجب چه واحد بمثل
که هم برون ز عدد هم قوام اعدادی
مقام باطن ذات تو قاب قوسین است
بظاهر ارچه در این خاکدان اجسادی
کشیدی از متوکل شدائدی که بدهر
ندیده دیدۀ گردون ز هیچ شدادی
گهی به برکۀ درندگان گهی زندان
گهی به بزم می و ساز باغی عادی
تو شاه یکه سواران دشت توحیدی
اگر پیاده روان در رکاب الحادی
ز سوز زهر و بلاهای دهر جان تو سوخت
که بر طریقۀ آباء و رسم اجدادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از دردی عمیق و ناامیدی صحبت میکند. او احساس میکند که دلش به دور از آشیان خود گم شده و در هر جا که میرود، به دام صیادان میافتد. او در میانهٔ هوسها و آرزوهای دنیوی اسیر است و از حال و روز خود بیخبر. شاعر به خلوت و دوری از دنیا دعوت میکند و به جستجوی حقیقت و خدا میپردازد. او به مقاماتی اشاره میکند که در آنجا وجود مادی و معنوی یکی میشوند و از تمایز بین ممکن و واجب سخن میگوید. در نهایت، او را به آگاهی و توحید فرا میخواند و به سختیها و بلاهایی که در زندگی به او رسیده اشاره میکند.
هوش مصنوعی: مرغ دل من از آشیان خود به زمین افتاده و اکنون در این دنیا قرار دارد، جایی که هر جا برود، به دام شخصی میافتد که او را شکار میکند.
هوش مصنوعی: بدان که در دنیا، مسائل ارزشمندی مانند مروارید نایاب به راحتی در معرض فراموشی و بیتوجهی قرار میگیرد و نه عقل به آن اهمیت میدهد و نه دید و بینش عمیق، توانایی تحلیل و نقد آن را دارد.
هوش مصنوعی: به قدری گرفتار خواستهها و تمایلات خود شدم که دیگر نه حال نغمهخوانی دارم و نه توانایی بیان احساسات.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حالتی اشاره میکند که در آن نه نوری وجود دارد تا فضای دل را روشن کند و نه کسی هست که بتواند غم و اندوه را از دل دور کند. به بیان دیگر، در حالت تنهایی و ناامیدی، هیچکس و هیچ چیز نمیتواند کمک کند و دلیلی برای شادی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای دل، از همه چیز دل بکن و گوشهای از جمعیت دوری جسته و به تنهایی پناه ببر. در این خلوت، فقط به امید کمک از عالم باقی بمان.
هوش مصنوعی: آیا غیر از کعبه دعا و نیازها، پناه دیگری وجود دارد که به ما گرما و هدایت ببخشد؟
هوش مصنوعی: جهان در اطراف ما و مکانهایی که در آن هستیم، فضایی است که وجود دارد و شامل همه امکانات و صورتهای مادی و غیرمادی میشود.
هوش مصنوعی: ای ماه درخشان، تو در روز ملاقات من با خدا، گواه و مشعل روشنی برای شبستانهای ملک وجود من هستی.
هوش مصنوعی: کتاب آسمانی و نسخهای معنوی از وجود ولیّ، بر روی زمین برای راهنمایی مردم قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: نه تو به گونهای هستی که به طور قطع وجود داشته باشی، و نه به گونهای که وجودت لازم و ضروری باشد؛ چون واحدی وجود ندارد که به تنهایی مانند تو باشد، چرا که هم فراتر از شمار میروی و هم به اساس عددی وابستهای.
هوش مصنوعی: باطن وجود تو در عرش و نزدیک به حقیقت الهی است، هرچند که در این دنیا و در این خاک، ظاهری مادی و جسمانی داری.
هوش مصنوعی: به شما دشواریهایی را تحمیل کردی که هیچ زمانی در تاریخ دیده نشده و این بالا و پایینهای دنیا را هم تحت تاثیر خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: گاهی در جمع خطرناکانی مانند درندگان هستم، گاهی در زندان به سر میبرم و گاهی هم در مهمانی با شراب و موسیقی و در میان باغی زیبا.
هوش مصنوعی: تو در دشت توحید، قهرمان و بهترین سوار هستی، اما اگر بیاعتقاد و بیپایه قدم بر داری، به هیچ جا نمیرسی.
هوش مصنوعی: از شدت درد و مشکلات زندگی، جان تو به درد آمده؛ زیرا تو بر اساس سنتها و روشهای نیاکانت حرکت کردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عتاب رنگ به من نامهای فرستادی
مرا به پردهٔ تشریف راه نو دادی
صحیفههای معانی نوشتی و سر آن
به دست مهر ببستی و مهر بنهادی
چو نقش عارض و زلف تو نوک خامهٔ تو
[...]
مرا دلیست هوس خانۀ غم آبادی
که گر بدور فتادی مرا به افتادی
طرب نکوهی، انده کشی، غم اندوزی
ز کار عیش پشیمان، به درد دل شادی
درو بهر سر مویی نهفته درد دلی
[...]
چه باده بود که در دور از بگه دادی
که میشکافد دور زمانه از شادی
نبود باده به جان تو راست گو که چه بود
بهانه راست مکن کژ مگو به استادی
چه راست میطلبی ای دل سلیم از او
[...]
به خرمی و به خیر آمدی و آزادی
که از صروف زمان در امان حق بادی
به اتفاق همایون و طلعت میمون
دری ز شادی بر روی خلق بگشادی
به هر مقام که پای مبارکت برسد
[...]
نه قلزمم که به هم در شوم به هر بادی
که در میانه دلم هست کوه فولادی
غلط شدم که دلِ نا شکیب فرتوتم
چو آبِ تیره شود گر برون زند بادی
مثالِ صبر ِ من از روی ِ دوست دانی چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.