گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غروی اصفهانی

ترسم آنست که ترسائی روی تو شوم

یا که هندوی بت خال نکوی تو شوم

به هوای سر کوی تو به بندم زنار

یا که آشفته تر از طرۀ موی تو شوم

ترک ناموس کنم دست به ناقوس زنم

بکنشت آیم و زانسوی به سوی تو شوم

یا شوم رند و انا الحق به حقیقت گویم

یا هیاهو کنم و بندۀ هوی تو شوم

بیم بیماری آن نرگس بیمارم هست

ای خوش آنروز که قربانی کوی تو شوم

ترک من؟ ترک جفا کن، ز من آموز وفا

ورنه از کف بدهم خوی و بخوی تو شوم

من نه آن بلبل زارم که پس از بار فراق

قانع از لالۀ روی تو ببوی تو شوم

من که خمخانه و میخانه بیکباره کشم

کی دگر مست صراحی و سبوی تو شوم

جویباری ز سرشک مژه دارم به کنار

حاش لله که به سیر لب جوی تو شوم

مفتقر واله و سرگشتۀ کوی تو شد

تا به کی در خم چوگان تو تو کوی تو شوم