گنجور

 
غروی اصفهانی

بخت شود یار، یار اگر بگذارد

یا فلک کجمدار اگر بگذارد

نغمۀ بلبل خوشست و عشوۀ سنبل

داغ دل لاله زار اگر بگذارد

از پی شام فراق صبح وصال است

گردش لیل و نهار اگر بگذارد

گوشۀ خلوت توان قرار گرفتن

شوق دل بی قرار اگر بگذارد

جان بود آئینۀ تجلی جانان

نیک نظر کن غبار اگر بگذارد

همچو کلیمند عارفان «ارنی» گوی

غیرت روی نگار اگر بگذارد

تا به فلک می رسد نوای «انا الحق»

از لب عشاق دار اگر بگذارد

همت خضرم کشد به چشمۀ حیوان

جام می خوشگوار اگر بگذارد

شهرۀ شهرم به عشق روی نکویان

تا محک اختیار اگر بگذارد

مست غروریم و مدعی حضوریم

محتسب هوشیار اگر بگذارد

کار شود ساز از عنایت یزدان

اهرمن تا بکار اگر بگذارد

بندۀ سرکش قرین آتش قهر است

لطف خداوندگار اگر بگذارد

مفتقر از دامن تو دست ندارد

تفرقۀ روزگار اگر بگذارد