آن یار لاله رو گر ما را نمی نوازد
سهلست، از چه ما را چون شمع می گدازد
دل آب شد ز هجرش دیگر چسان بسوزد
امید وصل او نیست تا با غمش بسازد
عمریست در نیازم در پای سرو نازم
تا کی نیاز آرم تا چند او بنازد
غیر از نیازمندی از بندان نشاید
جانا تو نازنینی ناز از تو می برازد
ای یکه تاز میدان در عرصۀ ملاحت
آهسته تا که عاش جان در رهت ببازد
ترسم ز گرد راهت هم کس نشان نیابد
ور چون سمند گردون اندر پیت بتازد
گر مفتقر دهد جان در پای نازنینت
سر تا به اوج کیوان از شوق بر فرازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دوری معشوق سخن میگوید. او احساس میکند که اگر محبوبش به او توجه نکند، عشقش به مانند شمعی سوزان میشود. دل او از نبود معشوق میسوزد و امیدی به وصال ندارد. شاعر مدتهاست که در انتظار عشق و زیبایی محبوبش است و از اینکه همچنان نیازمند اوست، گلهمند است. او محبوبش را همچون یک قهرمان در عرصه زیبایی میبیند و نگران است که در مسیر عشقش کسی نتواند او را دنبال کند. در نهایت، شاعر بیان میکند که حتی اگر جانش را در راه معشوق نثار کند، از شوق به او اوج میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق زیبای ما به ما محبت نکند، اشکالی ندارد؛ اما چرا ما مثل شمع در آتش عشق او بیتاب و ذوب میشویم؟
هوش مصنوعی: دل از درد جدایی او به شدت رنج میکشد و هیچ راستی برای انتظار رسیدن به او باقی نمانده است، تا بتواند با غمهایش کنار بیاید.
هوش مصنوعی: سالهاست که به عشق و زیبایی یار نیازمندم، اما نمیدانم تا کی باید این نیاز را نشان دهم و او تا چند مدت میخواهد خود را زیبا نشان دهد.
هوش مصنوعی: جز نیازمندی چیزی از ما نمیخواهد، ای دوست؛ تو با ناز و کرشمهات باعث میشوی که دلها از عشق تو بیتاب شوند.
هوش مصنوعی: ای کسی که در زیبایی حرف اول را میزنی، آرام باش تا اینکه عاشق جانش را در راه تو فدای عشق کند.
هوش مصنوعی: نگرانم که کسی نتواند نشانهای از راه تو پیدا کند، اما اگر اسب آسمان به سوی تو بتازد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با وجود نیاز و فقر، جان خود را در راه محبوبش فدای کند، از شوق و عشق به او تا اوج آسمانها بالا خواهد رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی که رخش فکرم در مدح شاه تازد
بالد چو شمع طبعم کلکم به خویش نازد
ای سیدا حسودت از رشک خود گدازد
حافظ چو پادشاه است گه گاه می نوازد
راه فضولی ما هم در ازل حیا زد
تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد
صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون کرد
برهردماغ چونگل صد عطسه زین هوا زد
دل داغ بینصیبی است از غیرت فسردن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.