گنجور

 
غروی اصفهانی

از تو بیداد وز من ناله و فریاد خوش است

چهچه از بلبل و از گل همه بیداد خوش است

حسن لیلی بی سرگشتگی مجنون است

شور شیرین و فداکاری فرهاد خوش است

بندۀ شیفتۀ روی تو را آزادی است

عشق در تربیت بنده و آزاد خوش است

شعلۀ روی تو در خرمن دل آتش زد

حاصل عمر اگر شد همه بر باد خوش است

تا بکی در پی کوته نظرانی نگران

چشم دل باز بکن صنعت استاد خوش است

خوی دیو از دل دیوانۀ خود بیرون کن

گر ترا آمدن روی پریزاد خوش است

بیمی از سیل فنا نیست ز بد عاقبتی است

ورنه این طرح دلاویز ز بنیاد خوش است

مفتقر! لشکر غم گر که خرابت نکند

شادمان باش که در کشور آباد خوش است