از عشق تو اندر تاب و تبم
وز شوق تو در وجد و طربم
از شمۀ لطف تو سلمانم
وز شعلۀ قهر تو بو لهبم
هندوی بت خال تو شدم
رسوای تو در عجم و عربم
با سر ره عشق تو می پویم
گر مانده شود پای طلبم
من بندۀ حلقه بگوش توام
جز این نبود حسب و نسبم
خود را بشمار غلامانت
می آورم، و دور از ادبم
ای شام غمم را صبح امید
بازآ که شود چون روز، شبم
از عشق تو سینه لبالب غم
وز شوق تو آمده جان به لبم
گر سوخته مفتقرت چه عجب
از خامی مدعیان عجبم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.