گنجور

 
محمد بن منور

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی نَوَّرَ قُلُوبَ اَوْلِیایِهِ بِلَطائِفِ اَنْوارِه وَ جَعَلَ سَرایِر اَحِبّائِهِ وَبَواطِنَهُمْ کُنُوزَ اسْرارِهِ وَکَشَفَ عَنْ عُقُولِ اَصْفِیائِهِ حُجُبَ الطُغْیانِ وَاَسْتارَه وَالَّصلوةُوَالسَّلامُ عَلی مُحَمَّدٍ عَبْدِه وَنَبِیِّهِ وَخَیرَتِهِ مِنْ اَخْیارِهِ وَعَلی آلِهِ وَاَصْحابِهِ وَاَعْوانِه وَاَنْصارِه وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً. شکر و سپاس و ستایش بی‌قیاس و حمد بی‌نهایت و ثنا و مدیح بی‌غایت آفریدگار مصنوعات و صانع مخلوقات را -تَعالَی و تَقَدَّسَت صفاتُه-، آن خداوندی که بی‌غرض و علّت و طلب فایده و خَیرَت، بل کی به محض کرم و کمال عنایت و لطف و اظهار قدرت بی‌نهایت، عالم را بیافرید و بانواع غرایب و بدایع آن را مخصوص گردانید و یکی از آن جمله آنک از مشتی خاک آدم صفیّ را که پدر آدمیان و مُستَمدّ عالمیان است، بیافرید، و سالها میان مکّه و طائف، قالب سرشتهٔ او را از حَمَأ مسنون بگذاشت تا چون از عالم مشیّت وی را استعداد روح و استکمال نفس انسانی حاصل گشت، به زیور «و َنفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحي» قالب او را بیاراست و اسم انسانیت بر وی اطلاق فرمود و چون انسان و انس و مؤانست کلماتی انداز حروف متناسب مرکّب، حکمت بالغه اقتضا کرد کی وی را به مونسی محتاج گردانید تا وحشت انفراد به مؤانست آن مونس از خویشتن دفع کند. پس حوّا را که امّ البشر بود از پهلوی چپ وی بروجه ابداع و سبیل اختراع، پدید آورد و شهوت را که از عوارض نفس حیوانی است در نهاد ایشان مرکّب گردانید تا بواسطهٔ آن عارض، میان ایشان قاعدهٔ توالد و تناسل مستحکم گشت و چندین هزار آدمی در حدود زمین و بسیط خاک ظاهر و پیدا و معیّن و مبیّن شد؛ هر صنفی به صفتی مخصوص و هر طایفه ای به خاصیتی موصوف، و هر قومی را زفانی و لغتی مخالف آن دیگر؛ اصل، یکی و فروع و شعب در اصل، نامتناهی، تا بر کمال قدرت آفریدگار دلیل دالّ و برهان باهر باشند.

و فِی کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیةٌ

تَدُلُّ عَلی اَنَّهُ واحِدٌ

و گزیده‌ترین فرزندان آدم، صفی انبیا و رسل را تقدیر کرد و چون آن طایفه میان معبود و عباد و میان خالق و مخلوقات، وسائط آمدند، نفوس ایشان را در کمال تجرّد و در ترفّع به درجه ای تقدیر فرمود کی به صورت با خلق باشند و به صفت با حقّ -جَلَّ جلالُه- تا آنچ از حقیقت حقّ است، اقتباس کنند و به خاصّیت نور نبوت ببینند، خلایق را بدان ارشاد و هدایت واجب دارند و از غوایت و ضلالت تحرّز فرمودن از لوازم شمرند، تا از غمرات جهل و تیه تحیّر به ساحل نجات و شطّ رشد بنشانند و از درجهٔ حیوانی به حدّ نطق و صفت انسانی مخصوص گردند و پس از طبقهٔ انبیا، اولیا را که اصحاب کرامات و ارباب مناجات و مقامات‌اند، و اندر راه معنی به رسل و انبیا نزدیک، و فرق میان آن طایفه و طبقهٔ انبیا بیش از آن نیست که نبی در یک حال به صفت با حقّ تواند بود و به صورت با خلق، و ولی را مشغولی به حقّ از مشغولی به خلق مانع آید و دیگر آنک نبی مأمور بود به دعوت و ارشاد و ولیّ از آن جمله معاف، به کمال کرم و نهایت حکمت ایجاد فرمود؛ چه به هر وقت و در هر قرن، بعثت رسل و قاعدهٔ رسالت تعذّری دارد، امّا به هر وقت وجود اصحاب کرامات و ارباب مقامات متصوّر تواند بود تا چون خلایق بر احوال و اقوال و حرکات و سکنات ایشان وقوف یابند و از عالم صورت، روی به عالم معنی آرند و معلوم ایشان گردد کی بیرون این جهان صورت نمای بی‌معنی، عالمی دیگرست کی آدمی را از جهت آن آفریده‌اند تا درین عالم، زادِ راه آن عالم بسازد و استعداد اتّصال بدان، خود را حاصل کند و اگر بدرجهٔ ملایکهٔ روحانی نتواند رسید از درجهٔ بهائم و طبقهٔ حیوانی ترفّع گیرد ٭

و بعد از حمد و سپاس و شکر بی‌قیاس معبود را -عَزَّت کبریاؤُه-، فراوان صلوات و تحیّات و درود و آفرین از میان جان به واسطهٔ سر زفان به روان مقدّس و تربت مطهّر و روح پاک و روضهٔ معطّر سیّد انبیا و قُدوهٔ اصفیا، محمّد مصطفی -صلوات اللّه و سلامه علیه- متّصل باد، اتّصالی که انقطاع آن بی‌سکون اجرام سماوی و حرکت اوتاد زمین صورت نبندد، و بعد از درود بر سیّد عالم -علیه السّلام- هزاران تحیّت و آفرین به روان پاک صحابهٔ طیّبین و اهل بیت او، کی هریک نجوم آسمان هدایت و شموع انجمن رشد و عنایت بودند، علی مرور الأیّام و تعاقب الشّهور و الأعوام، واصل و متّصل باد، آمّین یا ربَّ العالمین٭