امشب این دل سوز عشقش بر سر جان کرده بود
دوزخی در یک گیاه خشک پنهان کرده بود
ماجرای شب چه میپرسی نصیب کس مباد
آنچه با جان من امشب روز هجران کرده بود
خواست غم کز خانه جانم رود نگذاشتم
گرچه این ویرانه را با خاک یکسان کرده بود
یاد آن آتشفروز دل که از بس سوختش
سینه ما را چو آتشگاه یزدان کرده بود
جانم آسود ار چه تیرش تا رسیدن بر دلم
هر سر موی مرا صد نوک پیکان کرده بود
قطره آبی روا بر کشت امیدم نداشت
آنکه از اشکم کنار دیده عمان کرده بود
بی تو با کشتی چشمم موج دریای بلا
کرد آن کاری که با خاشاک طوفان کرده بود
پرده اشراق مسکین را مدر کز اضطراب
شعله زیر خار و خس بیچاره پنهان کرده بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صولتش کار گوزن و گور آسان کرده بود
کوه و بیشه بر پلنگ و شیر زندان کرده بود
اژدها را روزگاری هول مار نیزهاش
برده در سوراخ تنگ مور پنهان کرده بود
برق تیغش ساختی چون بیشهٔ آتش زده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.