گنجور

 
میلی

زبس که سوخته داغ جدایی تو مرا

فسرده ساخته در آشنایی تو مرا

چنین که گرم وفای توام، عجب دانم

که ناامید کند بی وفایی تو مرا

فتادی ای دل وحشی به دست سنگدلی

برو که نیست امید رهایی تو مرا

دلا در آتش هجران به حال من رحمی

که سوخت جان ز محبت فزایی تو مرا

دلا به عجز چو در دست و پای او افتی

خجالت است ز بی دست و پایی تو مرا

ترا به رندی و مستی شناختم میلی

کجا فریب دهد پارسایی تو مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode