گنجور

 
مسعود سعد سلمان

چو کوبی پای و چون گیری پیاله

تنت از لطف گردد همچو جانت

چنان گردی و پیچانی میان را

ندارد استخوان گویی میانت

ز می گرچه تهی باشد پیاله

نماید پر می از عکس رخانت