گنجور

 
مسعود سعد سلمان

یک شنبه است و دارد نسبت به آفتاب

بر روی آفتاب به من ده شراب ناب

ای آفتاب روی بده باده ای که آن

در روشنی حکایت گوید ز آفتاب

بر یاد خسروی که چو می یاد او خورم

آب حیات گردد در دست من شراب

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که هست

او را ز چرخ تاج ملوک جهان خطاب

ای آفتاب ملک جهان از تو نورمند

تا تابد آفتاب تو چون آفتاب تاب