گنجور

 
مسعود سعد سلمان

خواجه ابوالقاسم ای بزرگ اصیل

غم معشوقه هیچ کمتر هست

هستی آگه ز حال کآن خاتون

جز تو آنجاش یار دیگر هست

در وفای تو گر خورد سوگند

که نخورده ست . . . باور هست

شادی وصل او که خواهی یافت

با غم هجر او برابر هست

راههایی که او زند بر چنگ

یاد داری و هیچت از بر هست

برد خواهیش هیچ راه آورد

زین معانیت هیچ در سر هست

آمدن در خورت نبود اینجا

بازگشتنت هیچ در خور هست