گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای بزرگی که حسن رای تو را

هر زمان بر من اصطناعی نوست

ابر کف تو تند و پر گهرست

بحر فضل تو ژرف و پر لؤلؤست

دل شادت چو عقل بی زللست

کف رادت چو علم بی آهوست

جز تو از مهتران خطاب که کرد

بنده خویش را برادر و دوست

هم رگ و پوست خواندیم شاید

وین تمثل ز روی عقل نکوست

زآنکه چون خون و استخوان شد طبع

مر مرا خدمت تو در رگ و پوست

گر مرا جان و دل ز خدمت تو

سال و مه با صفا و با نیروست

چون تخلف کنم ز خدمت تو

که مرا اصل زندگانی اوست

یاد پشتم ز بار رنج دو تاه

گرنه در مهر تو دلم یکتوست

تربیت کردیم به نظم و تو را

تربیت کردن چو من کس خوست

آن قصیده به جنب این قطعه

راست گویی که نامه مانوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode