گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای شیر رزم شیر شکاری شکار تو

بادا شکار شیران همواره کار تو

در بیشه نره شیر ژیان را قرار نیست

از ذوالفقار شیر کش بی قرار تو

کردند ذوالفقار تو را بی قرار نام

از بس که بی قرار بود ذوالفقار تو

روزی که بی حصار نباشند سرکشان

تیغ حصار گیر تو باشد حصار تو

در بیشه شیر ترسان از یوزبان تو

در که عقاب لرزان از بازدار تو

ای فخر دولت و شرف اندر سرای تو

ون ناز و نزهت و طرب اندر کنار تو

آرد به دولت تو به تاراج تاج خان

گر رخصه یابد از توش ها چتردار تو

در پای شاه چین بربندی نهد گران

گر یابد از تو فرمان سالار بار تو

قیصر به خواب دید تو را در میان جنگ

وان خنجر اندر آن کف خنجر گذار تو

بیدار شد ز خواب و ندیدش دیده دیر

از هول نقش خنجر خاره گذار تو

همواره باد دولت و تایید جفت تو

پیوسته باد نصرت و توفیق یار تو

از تو خجسته گشت همه روزگار من

بر تو خجسته باد همه روزگار تو