گنجور

 
مسعود سعد سلمان

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

مهر بفزای ای نگار مهرجوی مهربان

همچو روی عاشقان بینم به زردی روی باغ

باده باید بر صبوحی همچو روی دوستان

تاجهاشان بود بر سر از عقیق و لاجورد

قرطه هاشان بود در بر از پرند و پرنیان

کله ها زد باد نیسان از ملون جامه ها

پرده ها بست ابر آزار از منقش بهرمان

مشک بودی بی حد و کافور بودی بی قیاس

در بودی بی مر و یاقوت بودی بی کران

حمل بویا مشک بودی تنگها بر تنگها

بار مروارید بودی کاروان در کاروان

تا خزانی باد سوی بوستان لشکر کشید

زینتش گشتست روی ارغوان چون زعفران

هر کجا کاکنون به سوی باغ و بستان بگذری

دیبه زربفت بینی زین کران تا آن کران

از غبار باد دیناری شده برگ درخت

وز صفای آب زنگاری شده جوی روان

شد چو روی بدسگال مملکت برگ درخت

باشد آب جوی همچون تیغ شاه کامران

سیف دولت شاه محمود بن ابراهیم آنک

جان شاهی را تنست و شخص شاهی را روان

خسرو خسرو نژاد و پهلو پهلو نسب

شهریار بر و بحر و پادشاه انس و جان

پیش او حلم زمین همچون هوا باشد سبک

پیش طبع او هوا هم چون زمین باشد گران

از نهیب گرز او در چرخ گردنده اثر

وز سر شمشیر او بر ماه دو هفته نشان

ای گه بخشش فریدون گاه کوشش کیقباد

ای به همت اردشیر و ای به حشمت اردوان

ور فریدون قباد و اردوان و اردشیر

زنده اندی پیش رخشت بنده بودندی دوان

کوه و بحر و آفتاب و آسمان خوانم تو را

کوه و بحر و آفتاب و آسمانی بی گمان

تو به گاه حلم کوهی و به گاه علم بحر

گاه رفعت آفتابی گاه قدرت آسمان

تیغ تو چون برفروزد در میان کارزار

مغز بدخواهت بجوشد در میان استخوان

جشن فرخ مهرگان آمد به خدمت مر تو را

خسروانی جام بستان بر نهاد خسروان

جوشن و برگستوان از خز باید ساختن

کامد اینک با لباس لشکری باد خزان

فرخ و فرخنده بادت مهرگان و روز مهر

باد دولت با تو کرده صد قران در یک قران

ملک از تو با نشاط و تو ز ملکت با نشاط

دولت از تو شادمان و تو ز دولت شادمان

 
 
 
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه