گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای خرد را به راستی قانون

وی دل تو ز هر هنر قارون

دون طبع تو مایه دریا

زیر قدر تو پایه گردون

فضل را فکرت تو یاری گر

جود را نعمت تو را همنون

هر محاسن که در جهان باشد

نبود از خصال تو بیرون

به کمال بضاعتی منسوب

وز دها و کفایتی معجون

از سعودست نام و کنیت تو

که همه با سعادتی مقرون

بحر طبعی شگفت نیست که هست

همه لفظ تو لؤلؤ مکنون

گرد اقبال تو نیارد گشت

به مضرت زمانه وارون

هر زمان فتنه بر سیاست تو

چون معزم همی کند افسون

هر که از مجلس تو دور بود

همچو من باشد ای عجب مغبون

خون همی گردد و نیارم گفت

دلم از رنج های گوناگون

دارم از حرز مدح تو تعویذ

ورنه در حال گردمی مجنون

باز پشتم قوی به دولت توست

از فلک باک نایدم اکنون

چون تو حری مرا به دست بود

کی براندیشم از زمانه دون

تا کند ماه و آفتاب همی

روز و شب را به روشنی مرهون

باد روزت نهار لهوانگیز

باد بختت هلال روزافزون