گنجور

 
مسعود سعد سلمان

از دو دیده سرشک خون بارم

چون ز گفتارهات یاد آرم

باز ترسم که آگهی یابند

به ستم خویش را فرو دارم

من خیال تو را کجا بینم

چون همه شب ز رنج بیدارم

بر دو دیده همی به اندیشه

هر شبی صورت تو بنگارم

با مبارک خیال تو هر شب

غم دل زار زار بگسارم

تا بریدم ز تو رفیق غمم

تا جدایی ز عزِّ تو خوارم

به سر تو که زندگانی را

زندگانی همی نپندارم

تا خریداریم همی نکنی

کاسد کاسدست بازارم

منکر نعمتت ندانم شد

که شنیدست هر کس اقرارم

فخر جویم همی به خدمت تو

ورچه هست از همه جهان عارم

صد رها گر زمین تهیست چه شد

چو جهان پر شدست ز آثارم

ور ببندم نمی‌توانم رفت

می‌رود در زمانه اشعارم

از غم و رنج بر دلم کوهیست

تا برین خشک تند کهسارم

خار اندام گشت پیرهنم

موی مالیده گشت دستارم

روزی‌ای دارم اندک و همه سال

در میان بلای بسیارم

گر نگیرم قرار معذورم

که درین تنگ سله چون مارم

نالم و ناله‌ام ندارد سود

ای عجب تندرست بیمارم

از ضعیفی چنان شدم که ز تن

در دل من ببینی اسرارم

آن به من می‌رسد ز سختی و رنج

که به جان مرگ را خریدارم

چیره شد بر جوانیم پیری

قار شد شیر و شیر شد قارم

نیست هنگام آنکه گویم من

به خطرها دلیر و عیارم

بر بلاها چو باد برگذرم

پای بر غم چو کوه بفشارم

تا سرشته شدم چو گل به عَنا

ز آب دیده میان گلزارم

جان من نقطه‌ایست گویی راست

زانکه سرگشته‌تر ز پرگارم

فلک از من دریغ دارد خاک

زو زر و سیم امید کی دارم

که به هر قلعه‌ای و زندانی

در دو گز بیش نیست رفتارم

هیچ کس را هنر گناهی نیست

رنجه زین گنبد نگونسارم

زان همی عاجزم درین کوشش

که نه با چون خودی به پیکارم

دشمن خویشتن منم بی‌شک

از زمانه همی نیازارم

دی نرفتم به رسم تا امروز

به همه محنتی سزاوارم

همت من همی ز دل خیزد

من به همت ز دل گرفتارم

چه کنم بنده این فضولی را

واجبست ار ز غم دل افگارم

شاید ار زَ اندُهان دو تا پشتم

وز دو دیده به رخ فرو بارم

محض دیوانه‌ام ندارم عقل

کس نگوید همی که هشیارم

 
 
 
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه