گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ

زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ

بلند رای تو خورشید گنبد دولت

خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ

ز نور رای تو مانند روز گردد شب

ز لطف طبع تو مانند آب گردد سنگ

به رأی و قدر تنت را ز چرخ باشد عار

به جود و علم دلت را ز بحر باشد ننگ

ولی به دولت تو بر شود به چرخ بلند

عدو ز هیبت تو در شود به کام نهنگ

ز بهر تیغ تو پر گوهر آهن و پولاد

ز بهر تیر تو پر صورتست چوب خدنگ

کدام شاه که او از تو نستدست امان

کدام میر که او نیست نزد تو سرهنگ

سپهر عاجز گردد به تو به روز شتاب

زمانه حیران گردد ز تو به گاه درنگ

ز هیبت تو شود سست دست و پای فلک

چو بر کمیت تو ای شاه تنگ گردد تنگ

غبار خنگ تو در دیده پلنگ شدست

ازین سبب متکبر بود همیشه پلنگ

سپید روز شود بر مخالفانت سیاه

فراخ گیتی بر دشمنانت گردد تنگ

خدایگانا اگر برکشند حلم تو را

سپهر و چرخ بسنده نباشدش پاسنگ

کنون که کردی شاها سوی هزار درخت

به شاد کامی و پیروزی و نشاط آهنگ

درو چو صبر تو ای شاه سبز گشت درخت

درو چو خنجر بی رنگت آب شد چون زنگ

جهان به زیب و به زیور چو لعبت آذر

زمین به نقش و به صورت چو نامه ارژنگ

چو زلف یار شبه زلف شد هوا از بوی

چو روی یار پری روی شد زمین از رنگ

مگر جهان را این فصل جادویی آموخت

از آن پدید کند هر زمان دگر نیرنگ

بخواه باده نوشین شها و نوش کنش

به بانگ و ناله بربط به لحن و نغمه چنگ

خدایگانا تا شاه آسمان دایم

گهی سوی بره آید گهی سوی خرچنگ

همیشه باد برایت فراخته رایت

همیشه باد به رویت فروخته اورنگ