سحرگاه از شبستان همچو خورشید
برون آمد به نذر جگ اسمید
مهیا ساخت بهر جگ اسباب
به آتشخانه رفته تیز چوب آب
به لچمن رفت فرمان کای برادر
شود حاضر به جراران لشکر
که اسب جگ را سر می دهم من
نگهبانش که باشد غیر لچمن
به سر پویان شد آن جویای ناموس
به یک پا ایستاد اندر زمین بوس
سیه گوش اشهبی پوینده چون باد
به قانون جگ اسمید سرداد
روان خود در پی لشکر برادر
علم زن آتش از دنبال صرصر
جهان پیما تر از صیت جوانمرد
به چار اطراف عالم خوش گذر کرد
چو دیدند آن لوند باد پار را
ک ه بوده بستنش بیرون ز یارا
نبست آن باد پا را کس هراسان
که پای باد نتوان بست ن آسان
خصوصاً چون بود همراه آتش
نیاید سرکشی از هیچ سرکش
قد شاهان دو تا در پیش آن باد
چو باد آید شود خم سرو آزاد
به هر جا رفت باد و آذر او
شد آن کشور به جان فرمانبر او
همی شد اسبش از کشور به کشور
بدینسان هفت کشور شد مس خر
چو هفت اقلیم را طی کرد برگشت
به زیر کوه لوکش نیز بگذشت
ندادند از دلیری پشت را خم
چو عهد راستان بستند محکم
کمان زه کرد ترکشها گشادند
ببستند اسب در میدان ستادند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.