گنجور

 
مهستی گنجوی

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از دست تو عاشقان به روزی بدرند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode