گنجور

 
شمس مغربی

سحرگهی که موذن بفالق الاصباح

صلای زنده دلان میدهد؛ بخوان صلاح

تو رو به خانهٔ خَمار عاشقان آور

برای راحت روحت طلب کن از وی راح

کلید فتح دلِ اهل دل، بدست دل است

گشایشی طلب از وی که عنده مفتاح

از آن شراب که از دل همی بَرَد احزان

از آن شراب که در جان درآورَد افراح

از آن مئی که ازو زنده است جان مسیح

از آن مئی که در اشباح در دمد ارواح

نجات هردو جهان را از آن شراب طلب

که اوست در دو جهان موجب نجات و نجاح

به پیش پرتو آن مِی چراغ فکر و خرد

چه پیش ضوء صباح است کوکب مصباح

به هر که ساقی ازین باده داد رَست از خود

هر آنکه رَست ز خود یافت در دو کَون فلاح

بیا و بر دل و بر جان مغربی می ریز

مئی که هیچ مُلَوَّث نمیکند اقداح

 
 
 
مسعود سعد سلمان

زهی هوا را طواف و چرخ را مساح

که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح

اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام

چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح

ز دوستی که تو داری همی پریدن را

[...]

حکیم نزاری

همین که بانگ بر آید که فالق الصباح

غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح

اگر جماد نیی جنبشی کن ای غافل

مباش کم ز وحوش و طیور وقت صباح

برای دفع مخالف گر اتفاق افتد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح

بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح

تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان

تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح

فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد

[...]

خواجوی کرمانی

بنوش لعل مذاب از زمرّدین اقداح

ببین که جوهر روحست در قدح یا راح

خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام

عقیق ناب مروّق ز سیمگون اقداح

بریز خون صراحی که در شریعت عشق

[...]

سلمان ساوجی

مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین

که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح

هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده

مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح

به هر زمین که گذر کرده باد آبادی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه