گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی

بسان ذرّه شدم در فروغ و تاب تجلی

رهیدم از شب دیجور نفس و ظلمت تن

ز عکس پرتو انوار آفتاب تجلی

تنی چو طور و دلی چون کلیم می‌باید

که آورد به میقات دوست تاب تجلی

از این حدیث چه کشته است حادث از حدسان

طهارتی نتوان یافت جز به آب تجلی

چو شد خراب تجلی دلم طهارت یافت

خوشا عمارت آن‌دل که شد خراب تجلی

نقاب ما و من از پیش دیده‌ام برخاست

چو رخ نمود مرا یار از نقاب تجلی

دلا به مجلس رندان پاک‌باز درآ

ز دست ساقی باقی بخور شراب تجلی

شراب ناب تجلی رهاندت از خود

دلا مباش دمی بی‌شراب ناب تجلی

ز مغربی نتوان یافت هیچ نام و نشان

از آن‌زمان که نهان گشته در قباب تجلی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی