چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی
بسان ذرّه شدم در فروغ و تاب تجلی
رهیدم از شب دیجور نفس و ظلمت تن
ز عکس پرتو انوار آفتاب تجلی
تنی چو طور و دلی چون کلیم میباید
که آورد بمیقات دوست تاب تجلی
از این حدیث چه کشته است حادث از حدسان
طهارتی نتوان یافت جز بآب تجلی
چو شد خراب تجلی دلم طهارت یافت
خوشا عمارت آندل که شد خراب تجلی
نقاب ما و من از پیش دیدهام برخاست
چو رخ نمود مرا یار از نقاب تجلی
دلا بمجلس رندان پاکباز درآ
ز دست ساقی باقی بخور شراب تجلی
شراب ناب تجلی رهاندت از خود
دلا مباش دمی بیشراب ناب تجلی
ز مغربی نتوان یافت هیچ نام و نشان
از آنزمان که نهان گشته در قباب تجلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.