گنجور

 
شمس مغربی

پیش و قد ریش از سر و گلستان دم مزن

در تماشای بهار و باغ و بستان دم مزن

چون دل دیوانه در زنجیر زلف دلبر است

حلقه زنجیر آن مجنون بجنبان دم مزن

ایدل سرگشته و حیران بدان زلف و رخش

همچنان میباش سر گردان و حیران دم مزن

با لب میگون و روی خوب و زلف دلکشش

از شراب و شاهد و شمع و شبستان دم مزن

جان ندارد قیمتی بسیار از جان وا مگو

گرچه جان درباختی در راه جانان دم مزن

کفر و ایمانرا به پیش زلف و رویش کن رها

پیش زلف و روی او از کفر و ایمان دم مزن

چونکه با او می نیازی بودن از وصلش مگو

چونکه بی او هم نمیبازی ز هجران دم مزن

وصف کفر زلف او در پیش روی او مگو

هیچ از آن کافر به پیش این مسلمان دم مزن

روی خوبان چونکه حسن روی اورا مظهر است

پیش حسن روی او از روی خوبان دم مزن