دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم
همچو گوئی در خم چوگان او باشد دلم
هر زمان هر جا که می خواهد دلم را میبرد
زان سبب پیوسته سرگردان او باشد دلم
هیچ با خود مینیاید تا بکی گوئی چنین
واله و آشفته و حیران او باشد دلم
عرضه عالم چو نیک آید که چوگان او
لاجرم میدان که جولان او باشد دلم
دل بهر نقشی که او خواهد برآید هر زمان
کان در او گوهر ز بحر و کان او باشد دلم
بهر مهمانی دل خوان تجلی میدنهد
هر زمان از بهر آن مهمان او باشد دلم
چونکه گردد موج زن دریای بی پایان او
ساحل دریای بی پایان او باشد دلم
لولو و مرجان او خواهی ز بحز دل طلب
زانکه بحر لولو و مرجان او باشد دلم
مغربی از بحر و ساحل بیش ازین چیزی مگوی
زانکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.