گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم

تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم

تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار

تا نسازد او ز‌من چیزی دگر نگذاردم

با وجود انکه گشتم در پیش از خویشتن

چون زمین و آسمان زیر و زبر نگذاردم

من بخود محجوبی از وی دارم امیدی که او

وز حجاب از خویشتن زین بیشتر نگذاردم

گرچه من اندر هوایش پر و بالی میزنم

لیکن امید است که او بی‌بال و پر نگذاردم

مردم چشمم از آنم چشم انسان کرده است

چونکه من انسان عینم از نظر نگذاردم

ور که دایدار و گفتارش یقین دانم که او

یکزمان بی سمع و یکدم بی بصر نگذاردم

من گدای او از آن گشتم بسان مغربی

کاو دگر همچون گدایان دربدر نگذاردم