دوش در میکده گلبانگ علالا میرفت
سخن از لعل لب ساقی جانها میرفت
به هوای لب جانبخش برد مهر نقاب
کز تن هر دو جهان روح روانها میرفت
باده میخورد ز لعل لب خود شام و سحر
مست از خلوت جان جانب صحرا میرفت
دیدم آن سرو روان را که به صد چالاکی
همچو خورشید فلک روشن و یکتا میرفت
هیچکس رفتن جان را چو ندیده است عیان
از همه خلق جهان نعره و غوغا میرفت
آن چه شب بود که چون ماه شب چارده باز
در دل شب بر ما آمد و بیما میرفت
اشک کوهی ز پی رفتن آن سرو روان
همچو سیلاب ز کهسار به دریا میرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.