گنجور

 
کوهی

حرف اسرار ازل بر دل خود خوانا چشم

که خموش است مرا هر دو لب گویا چشم

از همه خلق جهان بر در دیری دیدیم

داشت بر عاشق خود او پسر ترسا چشم

شب معراج خداوند محمد راگفت

منکر هر طرف و دور مدار از ما چشم

دیده عقل بدیدار خدا چون نرسد

باز کردیم بعین و صفت و اسما چشم

چشم او با دل کوهی بسر صدق بگفت

نگشائی بجز از دیده ما هرجا چشم

 
 
 
کوهی

دلبرا جانب ارباب وفا بگشا چشم

که مرا از رخ زیبای تو شد بینا چشم

تا بر آریم ز وصل تو در از بحر وجود

دارد از گریه پنهان دل و هم دریا چشم

تا به بیند نظر پاک بصد دیده تو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه