گنجور

 
کوهی

هر که شد کشتهٔ شهوت نشود زندهٔ عشق

نرسد هیچ بوی دولت پایندهٔ عشق

عاشق آن است که او شهوت خود را بکشد

تا چه خورشید شود زنده و تابندهٔ عشق

چشم حق‌بین به جز از وجه خدا هیچ ندید

هر که را داد خدا دیدهٔ بینندهٔ عشق

دیده بر دور ز شهوت بگشا چشم خیال

بر حذر باش تو از غیرت پایندهٔ عشق

شهوت و خواب و خورش قسم بهایم آمد

روح یک جانب از این‌هاست چو شد بندهٔ عشق

جمع چون خال به کنج لب خوبان نشود

دل که چون زلف بتان نیست پراکندهٔ عشق

کوهی از شمع رخ یار چو پروانه بسوز

تا نگویند تو را عاشقِ ترسندهٔ عشق

 
sunny dark_mode