گنجور

 
کوهی

باشد ز سرو قد تو خرم های باغ

در گلستان ز روز تو برگ و نوای باغ

چون خاک آستان تو فردوس جنت است

بخشد نسیم از سر کویت عطای باغ

تا داد غنچه زر بصبا و گره گشاد

قمری و عندلیب چمن شد گدای باغ

از وصل خویش تا گل صد برگ جانبداد

آمد بگوش جمله مرغان صلای باغ

باغ دل است گلشن مستان صبحدم

باشد ز جام باده صافی صفای باغ

کوهی اگر چه از چمن و باغ فارغ است

گفت این غزل چو بلبل دستان سرای باغ