گنجور

 
کوهی

جان که شد دیوانه دل تدبیر باید کردنش

در سر زلف بتان زنجیر باید کردنش

هر که خواهد آفتاب روی او بیند صباح

در دل شب همچو مه زنجیر باید کردنش

رویت ایمه آفتاب و زلف شبرنگ زحل

تا به کی باشد که او تاثیر باید کردنش

پیر اگر خواهد که باید کام خود از نوجوان

خدمت آن لب شکر در شیر باید کردنش

هر که قربان شد ز تیر کیش آن ابرو کمان

دیده را آماج گاه تیر باید کردنش

دل که در علم نظر کامل نشد از چشم حبیب

آیتی از روی او تفسیر باید کردنش

کوهی سرگشته از بهر دو چشم آن غزال

گشت در کهسار چون نخجیر باید کردنش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode