گنجور

 
کوهی

چون تو میدانی ز درد ما مپرس

حاضری از ناله شبها مپرس

گردن جانها بزلفت بسته ای

از جنون و شورش و سودا مپرس

مردم چشم منی در چشم خون

وز سرشک دیده دریا مپرس

چون بدیدی چشم و روی زلف یار

دم مزن از فتنه و غوغا مپرس

قل هو الله احد وصف خدا است

آه آه از شاهد یکتا مپرس

یار سرنائی وجان سر نای اوست

همچو نی بنواز و از سرنا مپرس

درد و لعل اوست یحیی و یمیت

جان بده وز یحیی الموتی مپرس

ابروی او قاب قوسین وی است

در شب زلفش تو از اسری مپرس

مصطفی را بین چو ماه چارده

گفته شد تفسیر از طه مپرس

لا نشد الا و الالا نشد

محو شد از لا و از الا مپرس

دان نفخت فیه من روحی که چیست

در حکایتهای روز افزا مپرس

کوهیا در جان جمالش را به بین

پس چونا بینا مرو هر جا مپرس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode