گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای ز ازل گوهر پاک آمده

گوهر تو زیور خاک آمده

چنبر نه چرخ بسی بیخت خاک

تا تو برون آمدی ای در پاک

آن خلقی تو که ز روز نخست

کون به مهمانی شش روز تست

خود ز پدر گر چه کنون آمدی

یا پدر از حجله برون آمدی

دفتر معنی تو ز بر خواندهٔ

تختهٔ اسما ز پدر خواندهٔ

عرصهٔ عالم به مسافت تراست

دولت آدم به خلافت تراست

نعل دگرگون زده اسپ به طعن

بر رخ ابلیس شده داغ لعن

چرخ و زمین امر قضایت نبشت

لوح و قلم سر هدایت نبشت

حبل و رید تو فگنده بلند

در شرف کنگر الله کمند

نور تو هنگامهٔ انجم شکست

دست تو تسبیح ملایک گسست

جان و جهان همه عالم تویی

وانچه نگنجد به جهان هم تویی

هفت در از گوهر تیغ تو زنگ

نه کمر از دور میان تو تنگ

گنج خدا را تو کلید آمدی

نز پی بازیچه پدید آمدی

چرخ که از گوهر احسانت ساخت

آیینه صورت رحمانت ساخت

آینه زینگونه که داری بچنگ

آه و هزار آه که داری به زنگ

ور تو همان آب و گلی در سرشت

پخته شو از مایه گلخن خشت

مرتبه‌ای جو که برانی به ماه

کس نخورد شربت باران ز چاه

بس که مه نور ره بالا گزید

اول ذوالنون شد و پس بایزید

هیچ کسی ره سوی بالا نیافت

تا قدم از همت والا نیافت

برنروی یک قدم از جای خویش

تا ننهی بر دو جهان پای خویش

دیدهٔ اندیشه فلک بیز دار

رخنه ببین پیک نظر تیز دار