گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ساقیا، پیش آر جام با صفای خویش را

روی ما بین و به ما ده رونمای خویش را

کف چو گنبدها کند هر دم صلای نوش کو

تا زهر گنبد صدا یابی صلای خویش را

کبک رفتارا، یکی بخرام و پا بر لاله سای

بی حنا کن لعل پای لاله سای خویش را

دی شدی در باغ و گل از بهر گرد افشاندنت

کرد صد پر کاله دامان قبای خویش را

هر طرف بهر مبارک باد نوروز بهار

می فرستد گل به کف کرده صبای خویش را

کبک کهساری، برو ای لاله، بر هر تیغ کوه

گام چندان زد که پر خون کرد پای خویش را

یک دم امروز از چمن ما را به مجلس راه ده

تا ستانیم از تو جام با صفای خویش را

 
 
 
صائب تبریزی

ساختم از قتل نادم دلربای خویش را

عاقبت زان لب گرفتم خونبهای خویش را

فکر دلهای پریشان کی پریشانش کند؟

آن که در پا افکند زلف دوتای خویش را

شبنم بیگانه ای این غنچه را در کار نیست

[...]

اسیر شهرستانی

پیش می میرم به راهت نقش پای خویش را

گرد سرگردم زیادت مدعای خویش را

روز محشر من شهید منت از شرم و حیا

چون کنم اظهار یارب ماجرای خویش را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه