لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد
جان بدینسان که می برد لب تو
هیچ کس از لب تو جان نبرد
نرود مه بر اوج در شب تار
تا ز زلف تو نردبان نبرد
پیش ازین بر خودم یقینی بود
که دلم هیچ دلستان نبرد
تو ببردی همه یقین دلم
بر طریقی که کس گمان نبرد
چشم پر خون کشم به پیش تو، لیک
کس جگر پیش میهمان نبرد
بر دو چشمم روان بود کشتی
کاین همه عمر بر کران نبرد
برد از ضعف هر طرف بادم
هرگزم بر تو ناگهان نبرد
خسرو افتاد بر در تو چو خاک
باد را گو کز آستان نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسی عمیق و دردناک از عشق میپردازد. شاعر از لبهای محبوب میگوید که جانش را میبرد و هیچکس نمیتواند از این زیبایی و جذابیت جان سالم به در ببرد. او احساس میکند که هیچ چیز نمیتواند در برابر این عشق قوی و تسخیرکننده ایستادگی کند. در این شعر، تصویرهایی از زیبایی و دلزدگی وجود دارد، همراه با اشاره به ناتوانی و ضعف عاشق در مقابل محبوبش. شاعر تأکید میکند که این احساسات و تجربهها را تنها خودش درک میکند و دیگران نمیتوانند به خوبی آن را حس کنند. در نهایت، او همچون خاکی در برابر محبوبش قرار میگیرد و بیان میکند که هیچ نیرویی نمیتواند او را از این عشق رها کند.
هوش مصنوعی: لبهای زیبای تو جز با جان آدمی بازی نمیکنند و در این بازی، عشق نهان و پنهانی دارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه لب تو جان کسی را نمیبرد.
هوش مصنوعی: در شبهای تاریک، ماه نمیتواند به اوج خود برسد، مگر اینکه زلفهای تو بهسان نردبانی او را یاری کنند.
هوش مصنوعی: مدتی پیش، به خودم مطمئن بودم که هیچ چیز نمیتواند دل مرا شاد کند.
هوش مصنوعی: تو تمام اطمینان و اعتماد دلم را بهراحتی به خود جلب کردی، بهطوری که هیچکس به آن فکر هم نکرد.
هوش مصنوعی: چشمهای پر از اشک و غم به حضورت میآورم، اما هیچکس دلش را در برابر مهمان نمیشکند.
هوش مصنوعی: بر دو چشمم اشک جاری بود، چون این مدت طولانی در ساحل مبارزه میکردم.
هوش مصنوعی: من در برابر ضعف خودم هرگز ناگهان به تو حمله نمیکنم.
هوش مصنوعی: خسرو به درگاه تو اذعان کرده و خود را خوار میداند، چون گرد و غبار بیارزش است و هیچ جایگاهی در این درگاه ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرة و فتح پیشیار تو باد
با درفش ار تپانچه خواهی زد
باز گردد بتو هر آینه بد
روضه روح من رضای تو باد
قبله گاهم در سرای تو باد
سرمه دیده جهان بینم
تا بود گر خاک پای تو بود
گر همه رأی تو فنای من است
[...]
راشد از رشد روزگار نیافت
رشد از اینگونه بس فراوان کرد
تن او را که جان دانش بود
فلک جان ربای بی جان کرد
گوهری بود رشکش آمد ازو
[...]
عاشقان را غذا بلا باشد
عاشقی بی بلا کجا باشد
لقمه از سفرهٔ بلا خوردند
میزمیخانهٔ رضا خوردند
هرکه را در جهان بلا دادند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.