گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

لب لعل تو جز به جان نبرد

آشکارا برد، نهان نبرد

جان بدینسان که می برد لب تو

هیچ کس از لب تو جان نبرد

نرود مه بر اوج در شب تار

تا ز زلف تو نردبان نبرد

پیش ازین بر خودم یقینی بود

که دلم هیچ دلستان نبرد

تو ببردی همه یقین دلم

بر طریقی که کس گمان نبرد

چشم پر خون کشم به پیش تو، لیک

کس جگر پیش میهمان نبرد

بر دو چشمم روان بود کشتی

کاین همه عمر بر کران نبرد

برد از ضعف هر طرف بادم

هرگزم بر تو ناگهان نبرد

خسرو افتاد بر در تو چو خاک

باد را گو کز آستان نبود

 
 
 
رودکی

بخت و دولت چو پیشکار تواند

نصرة و فتح پیشیار تو باد

عنصری

با درفش ار تپانچه خواهی زد

باز گردد بتو هر آینه بد

مسعود سعد سلمان

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

چون ز بد گوی من سخن شنوی

بر تو تهمت نهم ز روی خرد

گویم ار تو نبودیی خرسند

او مرا پیش تو نگفتی بد

مشاهدهٔ بیش از ۸۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

باغ سرمایهٔ دگر دارد

کان شد از بس که سیم و زر دارد

هیچ طفل رسیده نیست درو

که نه پیرایهٔ دگر دارد

می‌نماید که از رسیدن عید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه