گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از دهانت سخن به کام رسد

از لبان تو می به جام رسد

از پی بستن لب، از زلفت

هر شبی صد هزار دام رسد

زلفت ار چاشتگه بپیمایم

تا به پایان نماز شام رسد

به سلامیت جان به باد دهم

آن زمان کز توام سلام رسد

تو کنی جور و تیر ناله من

هم بدین جان ناتمام رسد

خام کاری مکن مباد امروز

کاتش من به چون تو خام رسد

وصل و هجرت به کنه کار منند

تا ازین هر دوام کدام رسد

وصل اگر دست داد، هم در پی

هجر ناگه به انتقام رسید

کشد از هجر و غصه، گر روزی

بنده خسرو بدان غلام رسد

 
 
 
رودکی

بخت و دولت چو پیشکار تواند

نصرة و فتح پیشیار تو باد

عنصری

با درفش ار تپانچه خواهی زد

باز گردد بتو هر آینه بد

خواجه عبدالله انصاری

روضه روح من رضای تو باد

قبله گاهم در سرای تو باد

سرمه دیده جهان بینم

تا بود گر خاک پای تو بود

گر همه رأی تو فنای من است

[...]

مسعود سعد سلمان

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

[...]

مشاهدهٔ ۱۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

عاشقان را غذا بلا باشد

عاشقی بی بلا کجا باشد

لقمه از سفرهٔ بلا خوردند

می‌زمیخانهٔ رضا خوردند

هرکه را در جهان بلا دادند

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه