گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یار ما را از آن خویش نشد

بهر بیداد او به کیش نشد

دوش در پاش دیده می سودم

پاش آزرد و دیده ریش نشد

می دهم جان به عشق و می دانم

که کسی را از آن خویش نشد

از تو محروم می روم، چه کنم؟

عمر روزی و عهد بیش نشد

صنما، غمزه تو قصابی ست

که پشیمان ز خون میش نشد

تا به روی تو چشم کردم باز

هم به رویت که بیش بیش نشد

دل خسرو که از قرار برفت

بر قرار نخست پیش نشد